ننه سرما از پنجره به بیرون نگاه کرد. باد سردی لا به لای درختان می وزید. سیب سرخ خورشید آرام آرام پشت کوهها پنهان شد. ننه سرما میل بافتنی و کاموایش را برداشت، آمد و
ُ کنار کرسی نشست. چند وقتی بود که شروع به بافتن ...
كاروان بـه كربـلا رسـيد! شـترها زانـو زدنـد و بارهايشـان را خالـي كردنـد. بچههـا از روي شــترها پيــاده شــدند و بزرگترهــا خيمههــا را بــر پــا كردنــد.